پيش فرضهاى روان‏شناسى اسلامى (2) - عمل آدمى و آثار آن

پدیدآورخسرو باقریحسین اسکندریزهره اسکندریمسلم اکبری

نشریهفصلنامه حوزه و دانشگاه

شماره نشریه7

تاریخ انتشار1388/01/28

منبع مقاله

share 1035 بازدید
پيش فرضهاى روان‏شناسى اسلامى (2) - عمل آدمى و آثار آن

نويسندگان : خسرو باقرى حسين اسكندرى زهره اسكندرى مسلم اكبرى

پيشتر، اين نكته را به تفصيل توضيح داديم كه پيشفرض مناسب براى پديد آوردن روان‏شناسى اسلامى به منزله علمى‏تجربى، آن است كه عمل آدمى را موضوع مطالعه و تحقيق قرار دهيم. (1) وجه تمايز عمل از رفتار آن است كه عمل، مبتنى بر مبادى خاصى همچون معرفت، ميل و اراده است. شناخت عمل آدمى ضرورى است، زيرا بدون لحاظ آنها،عمل به رفتار يا به مجموعه «حركات بى معنايى‏» بدل خواهد شد. اما چنين نيست كه شناخت مبادى عمل، شناخت‏جامع و كاملى از عمل فراهم آورد. رويه ديگر عمل كه شناخت كامل عمل در گرو آن نيز هست، ناظر «به آثار عمل‏»است. در مقاله حاضر، به بررسى اين بعد عملى آدمى خواهيم پرداخت.
دو دسته اثر بر عمل آدمى مترتب است كه در شناخت عمل بايد آنها را مورد توجه قرار داد: دسته نخست، اثر بازگشتى‏است كه از عمل به سوى خود عامل باز مى‏گردد و ما آنرا اثر بازگشتى نوع اول خواهيم ناميد. به عبارت ديگر، تحقق‏عمل موجب تاثيرى بر مبادى عمل مى‏شود. دسته دوم، اثرى است كه عمل بر اشيا و اشخاص پيرامون عامل بجامى‏گذارد. در ضمن بررسى اين مساله از اثر بازگشتى عمل نوع دوم نيز سخن خواهيم گفت.

الف - اثر عمل بر مبادى آن

هنگامى كه عمل تحقق مى‏يابد، آثارى از ناحيه آن به سوى خود عامل باز مى‏گردد. اينگونه اثر عمل را «اثر بازگشتى‏»نوع(1) مى‏ناميم. تعبيرى كه در قرآن نيز در اين خصوص بكار رفته، مرادف همين معناست. اين تعبير با كلمه «اعقبهم‏»بيان شده است در نگاه نخست، ما مشابهت جالب توجهى ميان اين تعبير و اصطلاح پسخوراند، (feedback) [back] كه در اين دو تعبير بكار رفته‏اند، معادل همند و هر دو نيز ناظر به اثرى است وجوددارد، زيرا كلمات «عقب‏» و كه ازيك پيامد (عمل يا رفتار) به سوى نقطه يا نقاط آغازين آن معطوف مى‏شود.
اما بررسى دقيق‏تر نشان مى‏دهد كه تفاوت اين دو تعبير نيز قابل توجه بوده و بيانگر آن است كه اين دو اصطلاح، متعلق‏به پيشفرض‏هاى روان شناختى متفاوتى هستند.
نسخت، بهتر است ويژگى‏هاى اصطلاح، «پسخوراند» را مورد توجه قرار دهيم. اين مفهوم از علم «سيبرنتيك‏» گرفته‏شده (N.Winter و توسط برخى از نظريه‏هاى روان شناختى، به پديده‏هاى روانى نيز تعميم داده شده است. نوربرت وينر( يكى از بنيانگذاران عمده نظريه‏هاى سيبرنتيك، با داشتن ديدگاهى كاملا تحويل گرايانه و مكانيستى،مفهوم پسخوراند را در چارچوب اين ديدگاه پروراند است. پسخوراند به منزله «فرآيندى است كه توسط آن، رفتار يك‏سيستم عامل، به واسطه آثار خود اين رفتار و با توجه به محيطى كه سيستم در آن عمل مى‏كند، تحت تاثير قرارمى‏گيرد.»
چنانكه در اين تعريف مشخص است «پسخوراند» به صورت حلقه‏اى كه در آن، «دروندادى‏» به سيستم عامل واردمى‏شود و توسط مركز كنترلى در درون سيستم، از طريق تركيب با پيام‏هاى موجود در آن تنظيم شده و به صورت‏برونداد، از طريق فرستنده‏اى در محيط، آشكار مى‏شود و با توجه به محيط بيرونى مجددا به صورت دروندادى جديدبه سيستم باز مى‏گردد. يك واحد برونداد براى آنكه به پسخوراند بدل شود بايد نسبت‏به عناصر موجود در محيطسيستم سنجيده شود و حاصل اين امر به صورت دروندادى جديد، وارد سيستم شده و آنگاه حلقه، بسته مى‏شود. بابسته شدن حلقه، پسخوراند (feedback) فرآيندى جديدى است. شكل گرفته است. از اين رو، حركت پسخوراندى نسبت‏به حركت «پيشخوراندى‏» اين ديدگاه از آن جهت مكانيستى است كه ميان پسخوراندهاى فيزيكى و آنچه‏«پسخوراند روان شناختى‏» ناميده مى‏شود، تفاوت ماهوى قائل نيست. از اين رو، وينر با ذكر مثالى مى‏گويد: «اگر ما«بخواهيم‏» مدادى را برداريم، دست‏خود را به سوى آن دراز مى‏كنيم; آنگاه فاصله ميان دست و مداد، به صورت‏گزارشى پسخوراندى به سيستم عصبى مركزى باز مى‏گردد و سپس با محاسبه‏اى خود كار در دستگاه عصبى مركزى،بروندادى ظهور مى‏كند و حركت دست‏به صورت كنترل شده‏اى انجام مى‏شود و به همين قياس، تا هنگامى كه ما مدادرا بر مى‏داريم اين عملكرد انجام مى‏شود.»
به بيان وينر، وقتى مى‏گوييم كسى «مى‏خواهد» مداد را بر دارد، اين چيزى نيست‏بجز محاسبه‏هاى خودكارى كه‏دستگاه عصبى به صورت پسخوراند انجام مى‏دهد.
اينكه ديدگاه مكانيستى سيبرنتيكى در تبيين‏هاى روان شناختى از كفايت‏برخوردار است‏يا نه، مورد بحث ما در اينجانيست. آنچه مورد نظر است، اين است كه مفهوم اثر بازگشتى (نوع‏1) عمل در تعبير قرآن، با مفهوم پسخوراند، به‏شرحى كه بيان شد، يكسان نيست. اما پيش از بيان تفاوتها لازم است ويژگى‏هاى اثر بازگشتى (نوع‏1) را توضيح دهيم وسپس،با مقايسه آن با پسخوراند، متذكر تفاوتهاى موجود شويم.
اثر بازگشتى عمل بر مبادى آن، موجب تثبيت و تحكيم اين مبادى مى‏شود. هنگامى كه عمل، با محتواى معينى ازحيث مبادى آن، به انجام مى‏رسد، محتواى مذكر تحكيم مى‏يابد و به عبارت ديگر، آمادگى فرد براى انجام عملى ازهمان نوع، افزايش مى‏يابد. اين به آن معناست كه وقوع عملى معين، ملازم است‏با فعال شدن و برپا بودن محتوايى ازمبادى عمل كه متناسب با آن عمل است.
در قرآن، از اثر بازگشتى عمل بر هر يك از مبادى عمل، سخن گفته شده است. در مورد مبدء معرفتى، سخن از آن است‏كه عمل، همان معرفتى را كه منشا بوده، تحكيم مى‏كند. در خصوص انديشه‏هاى حق، در بيانى تمثيلى گفته شده است‏كه اين گونه انديشه‏ها، در خصوص انديشه‏هاى حق، حركت صعودى به سوى خدا دارند و هرگاه به عمل بپيوندند، عمل، آن انديشه‏ها را بالاتر مى‏برد (2) به عبارت ديگر، ويژگى معرفت، توسط عمل بارزتر مى‏شود. در اين بيان، ازويژگى عمل، به عنوان مفهوم «بالا بردن‏» (رفع) ياد شده است و اشاره به آن دارد كه عمل، از پس انديشه، آنرا به پيش‏مى‏راند. (3)
در مورد «مبدء ميلى‏» عمل نيز، از نقش تحكيم كننده اثر بازگشتى عمل، سخن گفته شده است. اثر بازگشتى عمل، ازدو جهت موجب تحكيم «ميل‏» مى‏شود: نخست، از آن جهت كه مبدء معرفتى مقدم بر ميل را تحكيم مى‏كند و اين نه‏نوبه خود، زمينه تحكيم ميل را فراهم مى‏آورد. ديگر آنكه، عمل تحقق يافته، خود ميل را نيز تشديد مى‏كند. به عنوان‏نمونه، در آيه‏اى اشاره شده است كه سلطه شيطان فقط بر «كسانى است كه شيطان را راهبر خويش مى‏گيرند و به خداشرك مى‏ورزند» (4) به عبارت ديگر، پيروى آنان از شيطان (عمل)، هواى نفس (ميل) ايشان را مشتعل‏تر مى‏سازد كه ازآن، در آيه، به «سلطه شيطان‏» تعبير شده است. همچون «مبدء معرفتى‏» و «ميل عمل‏»، «مبدء ارادى‏» نيز تحت تاثير اثربازگشتى عمل است. چنانكه پيشتر اشاره شد، اثر تحكيم كننده عمل بر يك مبدء، در بعضى موارد ناشى از تحكيم‏مبادى تقدم بر آن است و لذا، اثر عمل، نخست از آن جهت مايه تحكيم اراده مى‏شود كه دو مبدء معرفتى و ميلى مقدم‏بر آن را استوار مى‏گرداند. علاوه بر آن، تحقق عمل، كه متضمن تحقق اراده مسبوق بر آن است، راه شكل‏گيرى مجدداين اراده را تا حدى همواره كرده است. به عكس، مى‏توان گفت كه اگر عمل معينى، از فرد صورت نپذيرفته باشد، يا اواز انجام آن، سر باز زده باشد، از حيث اراده ورزى نسبت‏به آن، از آمادگى كافى برخوردار نخواهد بود. در مورد اخير،قرآن اشاره مى‏كند كه اگر فردى، داراى مشى عملى خاصى بوده و همواره به سياق آن، به كار پرداخته باشد، نخواهدتوانست‏سوداى عملى را در سر بپرورد و «خواهان‏» حال وضعى باشد كه با مشى و سياق اعمال پيشين او، ناسازگارباشد. (5)
همين وضع در مورد مبدئى از عمل كه «طراحى‏» ناميده مى‏شود نيز صادق است. هرگاه عملى كه مسبوق به طراحى‏است تحقق يابد اثر بازگشتى آن، موجب طراحى، به منزله مبدئى از عمل، خواهد شد. چنانكه در مورد ساير مبادى‏نيز اين تحكيم ذكر شد، اين تحكيم، بعضا ناشى از استوارى مبادى پيشين است. هرگاه تصورى كه فرد از عمل دارد، ثبات يافته باشد و تمايل او براى نيل به آن، شدت گرفته باشد، و اراده‏اش به تحقق بخشيدن آن تعلق گرفته باشد، اوآمادگى آن را يافته است كه به وسايل و طرق نيل به مطلوب بينديشد و به تنظيم آنها بپردازد.
تحقق اين صورت پذيرى را كه به معناى ثبات شيوه‏اى از انديشه در فرد است، «طراحى‏» مى‏ناميم.
حضرت على (ع)، در توضيح معناى «استقامت‏» (كه مؤمن پس از اقرار به ربوبيت‏خدا، بايد به آن چنگ زند) به اين‏نكته اشاره مى‏كند كه استقامت، مستلزم آنست كه فرد از چندگانگى در عمل، خوددارى كند و مشى درست را با سبك‏و سياق واحد بكار بندد و از «صرافى در اخلاق‏» (6) و به تعبيرى تلون بپرهيزد. آنگاه اشاره مى‏كند كه ثمره اين استقامت‏و گريز از چندگانگى در آن است كه فرد، توان تدبر و انديشيدن در عواقب عمل خويش را به كف مى‏آورد; چنانكه براى‏مثال هرگاه فرد اراده كند كه سخن بگويد (مرحله اراده) به عواقب آن مى‏انديشد (مرحله طراحى) و اگر پيامدهاى آنرامناسب يافت، سخن را بر زبان جارى مى‏كند. (7) در حاليكه، چندگانگى در عمل موجب سستى تدبر و طراحى‏مى‏شود، چنانكه در همين مثال «سخن گفتن‏» چنين فردى، وقتى اراده مى‏كند سخن بگويد، هر چه به زبانش مى‏آيد،مى‏گويد و پيامدهاى آنرا بر خود نيز نمى‏سنجد و نمى‏نگرد كه كدام «له‏» و كدام «عليه‏» اوست (8) در حاليكه زبان، به‏تعبير آن حضرت، چون اسب رمنده‏اى است كه ممكن است‏سوارش را بزمين بكوبد. (9)
سرانجام، اثر بازگشتى عمل، مبدء نهايى عمل، يعنى «عزم‏» را نيز تحت تاثير قرار مى‏دهد. هرگاه عملى كه مسبوق به‏«عزم‏» بوده، صورت تحقق بخود گيرد، اثر بازگشتى آن، مايه استوارى «عزم‏» خواهد بود. در اينجا نيز بايد متذكر شد كه‏اين استوارى - كه در بعضى موارد ناشى از استوارى مبادى پيشين است - در نتيجه اثر بازگشتى عمل حاصل مى‏شود. بنابراين، زمانى كه عمل، به سبب نااستوارى عزم، تحقق نمى‏يابد، تاويل آنرا بايد از جمله در نااستوارى مبادى پيشين‏جست. از اين رو، خدا در تاويل نااستوارى عزم «آدم‏»، نااستوارى مبدء معرفتى او را گواه مى‏آورد: «آدم از آن رو برانجام عهدى كه بسته بود عزم نشان نداد كه تصوير و تصورهاى معرفتى، در وى استوار نشده بود و لذا از وى غايب‏مى‏شد و او دچار نسيان مى‏شد». (10) فرو ريختن مبدء زيرترين عمل، يعنى مبدء معرفتى، براى مبادى مترتب بر آن و ازجمله عزم، جاى استوارى باقى نمى‏گذارد. علاوه بر استوارى يا نا استوارى ناشى از مبادى پيشين، مبدء عزم، خود نيزدر اثر تحقق عمل، استوارى پيدا مى‏كند. به عبارت ديگر، كسى كه بيشتر به عمل مبادرت مى‏كند، عزم استوارترى‏خواهد داشت. اثر بازگشتى عمل بر مبادى آن، در شكل زير نشان داده شده است:
اكنون، پس از بيان اثر بازگشتى عمل (نوع اول) بر هر يك از مبادى آن، لازم است‏به تفاوت ميان اين اثر بازگشتى وپسخوراند كه در بحث مطرح شد، اشاره شود. چنانكه پيشتر بيان‏شد و از توضيحات مربوط به اثر عمل بر مبادى نيز برمى‏آيد، اثر بازگشتى عمل، مطابق مفهوم «پسخوراند» در معناى‏افزارمندانه آن نيست. يعنى ميان عمل اثر آن بر مبادى‏دوگانگى از نوعى كه ميان اجزاى مختلف يك ماشين برقرار است، وجود ندارد. به عبارت ديگر، در حالى كه درپسخوراند، حركت پيشخوراندى، فرآيند جديدى است; اثر بازگشى عمل چنين نيست و از اين رو، هر چند ما از واژه‏«اثر بازگشتى‏» عمل بر مبادى آن سخن مى‏گوييم، و در مدل فوق نيز آن را به صورت بازگشتى نشان داده‏ايم، نبايد گمان‏كرد كه اين اثر به اين گونه است كه پس از وقوع عمل، فرآيند جديدى آغاز و در طى آن، نتايج عمل بر مبادى آن بازمى‏شود. بلكه، وقوع عمل، حاكى از آن است كه مبادى آن، نسبت‏به قبل، در معرض تحولى جديد قرار گرفته‏اند. به‏عبارت ديگر، وقوع عمل، «دليل‏» تحول مبادى آن است، نه «علت‏» آن.
اما در رابطه افزارمندانه پسخوراندى، در يك روند على، برونداد، پس از وقوع، به صورت دروندادى جديد، سيستم راتحت تاثير قرار مى‏دهند. دستگاهى كه با مصرف انرژى كار مى‏كند، ممكن است در اثر گرماى حاصله، نقش علت رابازى مى‏كند و مثلا موجب گداختگى سيم‏هاى دستگاه مى‏شود و با قطع سيم‏ها به علت گداختگى، دستگاه خاموش‏مى‏شود. در حالى كه، در باب اثر عمل بر مبادى آن، مساله اين است كه خود فرآيند عمل، درگير تحول بخشى به‏مبادى آن است، نه فرايندى علاوه بر آن يا پس از آن. بنابراين، بايد گفت كه اثر عمل بر مبادى آن، از نوع بجا گذاشتن‏اثر است، درست مانند ردپايى كه از راه رفتن حاصل مى‏شود; رد پا، نتيجه راه رفتن است، نه انيكه پس از تحقق «راه‏رفتن‏» در فرايندى جديد، رد پاهايى ساخته شود. از اين رو، معناى دقيق كلمه «اعقبهم‏» در آيه مذكور، «اورثهم‏» است،يعنى به ارث گذاشتن يا به جا گذاشتن چيزى. (11) بنابراين، تا آنجا كه اثر عمل بر مبادى آن مورد نظر است، اثر بازگشتى‏عمل، گوياى تحولى است كه در جريان تحقق يافتن عمل، در مبادى آن به ظهور مى‏رسد.

ب - اثر عمل بر موقعيت عامل

مراد از بحث عمل بر مبادى آن، اين نيست كه پس از وقوع عمل، فرايند جديدى وجود ندارد كه طى آن، از ناحيه‏عمل، معطوف به مبادى عمل نشود. بلكه، هنگامى كه عمل فرد تحقق مى‏يابد، با توجه به آثار عمل بر موقعيت‏عامل، وى ممكن است‏با انديشيدن درباره اين آثار و تحليل عمل انجام يافته خويش به نكاتى دست‏يابد كه در تحكيم‏بعدى عمل مؤثر افتد. اين اثر را اثر بازگشتى عمل (نوع دوم) مى‏ناميم. ذيلا با سخن گفتن درباره تاثير عمل برموقعيت عامل اثر بازگشتى (نوع دوم) توضيح خواهيم داد.
قرآن در بحث از عمل آدمى، سخن از آثارى به ميان مى‏آورد كه «عمل‏» بر موقعيت «عامل‏» بجا مى‏گذراد. حاصل اين‏سخن آن است كه ماهيت عمل، صرفا منوط به مبادى معرفتى، ميلى، ارادى و نظير آن نيست و شناخت كامل نسبت‏به‏عمل، تنها با شناخت اين مبادى، قابل حصول نمى‏باشد و اين مشخصه‏اى است كه ديدگاه قرآن را در باب عمل آدمى،از ذهن گرايى صرف متمايز مى‏كند; زيرا محدود كردن ماهيت عمل، به ديدگاه عامل، منجر به نوعى ذهن گرايى درشناخت عمل آدمى خواهد شد. به عبارت ديگر، اگر در بررسى يك عمل، خود را تنها محدود به تصورات، تمايلات وانگيزه‏هاى عامل در انجام آن عمل كنيم.
نمى‏توانيم ترسيمى كامل و جامع از عمل مورد نظر بدست آوريم. بلكه، با محدود كردن خود به آنچه در ذهن عامل‏مى‏گذرد، خود را دچار نوعى ذهن گرايى كرده‏ايم.
در آيات قرآن، اهميت مبادى عمل، در معنا بخشيدن به عمل، كاملا مورد توجه قرار گرفته است; به عنوان مثال، تقواپيشگى، در گرو آن دانسته شده است كه فرد قصد و اراده گردن فرازى نسبت‏به افراد ديگر، يا قصد و اراده فسادگستردى در جامعه را نداشته باشد. (12)
اما دخالت قصد و اراده، چنان عمده نيست كه بتوان صرفا با اتكا به آن، عملى را عمل همراه با تقوا و صاحب آنرافردى تقوا پيشه دانست. بلكه، اگر عملى با توجه به آثار مترتب بر موقعيت عامل، عمل فاسد و فتنه‏انگيزه‏ها باشد،ديگر اين كافى نخواهد بود كه به تصور موجود در ذهن عامل يا انگيزهاى درونى وى استناد شود. از اين رو، با اينكه درآيه مذكور، داشتن قصد و اراده در رابطه با فساد گسترى، مورد توجه قرار گرفته است، در جاى ديگر، هنگامى كه عمل،از حيث آثار مترتب بر موقعيت عامل، مفسده جويانه باشد، عامل، مفسد خوانده شده، هر چند نسبت‏به آثار واقعى‏مترتب بر عمل خويش ناآگاه بوده و خود را مصلح بداند. (13) آنچه در ذهن عامل جريان دارد، براى شناخت عمل اوكافى نيست; بلكه بايد به آثار مترتب بر موقعيت عامل نيز نظر داشت.
هنگامى كه از آثار واقعى عمل بر موقعيت، سخن مى‏گوييم، ممكن است‏براى جلوگيرى از خطا در داورى، لازم باشدميان آثار كوتاه مدت و آثار بلند مدت دامنه عمل بر موقعيت، تمايز بنهيم. براى نمونه مى‏توان از گفتگوهاى موسى وخضر ياد كرد هنگامى كه موسى و خضر همسفر شدند، موسى در سه منزل، از اعمال خضر برآشفت و بر وى خرده‏گرفت. آنچه در هر سه رخ داد حاكى از آن است كه موسى با توجه به آثار كوتاه مدت اعمال خضر، عمل وى را مفسده‏جويانه مى‏انگاشت و لذا بر وى خروش مى‏كرد. اما خضر، در دفاع اعمال خويش، و تبرئه كردن خود از اتهام‏ها، موسى‏را به ملاحظه آثار بلند مدت اعمال خويش بر موقعيت فرا مى‏خواند. به عنوان نمونه در آغاز سفر، هنگامى كه آنها بركشتى سوار شدند. موسى، خضر را در حال سوراخ كردن كشتى مشاهده كرد; موسى با ملاحظه اين امر، خضر را مورداعتراض قرار داد. (14)
در اينجا مشخص است كه موسى، در مقام بررسى عمل خضر، به اثر آن بر موقعيت، نظر داشته و اگر هم براى اوقصدى در نظر مى‏گيرد، آنرا بر حسب اثر واقعى عمل خضر بر موقعيت، يعنى آسيب رساندن به ديگران و افكندن آنان‏به كام دريا، در نظر گرفته است. به عبارت ديگر، موسى بدون آنكه از قصد خضر سئوال كند با به معناى عمل وى پى‏ببرد; به اثر اين عمل، نظر دوخته و بر حسب آن، قصد وى را معين ساخته است. يعنى حركت وارونه انجام داده است;به جاى استنباط عمل بر حسب قصد، قصد را بر حسب عمل، استنباط كرده است. و اين، خود نوعى شناخت عمل برحسب آثار آن بر موقعيت عامل است.
اما خطاى موسى ان بود كه به آثار كوتاه مدت عمل بر موقعيت، چشم دوخته بود، و از آثار پسين آن نمى‏پرسيد و از آن‏غافل بود. خضر در مقام دفاع از عمل خويش، نه تنها قصد اصلاح‏گرانه خود را گواه مى‏آورد، بلكه موسى را به ملاحظه‏آثار بلند مدت عمل خويش فرا مى‏خواند; و در پاسخ موسى مى‏گويد كه آن كشتى، از ان مردم تهيدستى بوده كه با آن‏روزگار مى‏گذارندند و حاكم وقت‏به دليل جنگ به كشتى نياز داشته و بر آن بوده است كه همه كشتى‏ها موجود را به‏غضب از مردم بستاند و از آنها استفاده كند. از اين رو، خضر مى‏گويد كه كشتى را به آن سبب سوراخ كرده است تا حاكم‏از آن چشم بر گيرد و آن مردم تهيدست‏بتوانند با تعمير كشتى مايه معيشت‏خود را در دست داشته باشند. (15)
حاصل كلام آنكه، عمل، حاوى اثر بر موقعيت عامل است كه بدون لحاظ آن، نه مى‏توان بر ذهن گرايى غالب آمد، و نه‏مى‏توان ادعاى شناخت جامعى از عمل داشت.
هنگامى كه آثار عمل فرد بر موقعيت وى آشكار شد، فرايند جديدى به ظهور مى‏رسد. فرد با انديشه در باب اين آثار وتحليل آنها، در آغاز مدار جديدى از عمل، قرار مى‏گيرد. به عبارت ديگر، انديشيدن فرد در باب آثار عمل خود برموقعيت، مبدا معرفتى تازه‏اى را فراهم مى‏آورد كه به نوبه خود، سلطه تازه‏اى از ميل و اراده و احتمالا تامل و عزم را درپى خواهد داشت و به عملى ديگر منجر خواهد شد; يا از وقوع عملى جلوگيرى خواهد كرد.
بر حسب آنكه فرد، با توجه به آثار عملى خويش بر موقعيت، تصويرى مثبت‏يا منفى از خود بيابد، يا دستاورد عمل،اميال او را برآورد يا آنها را ناكام بگذارد، نطفه اعمال بعدى، به صورت‏هاى مختلف بسته خواهد شد. براى مثال درآيات قرآن، اشاره شده است كه اگر دستاورد عمل فرد، به گونه‏اى ناخوشايند باشد كه آمال و اميال او را ناكام بگذارد،كشش‏هاى او (مبدا ميلى عمل) كند مى‏شوند و «ياس‏» (مفهومى كه ناظر به كشش‏ها و اميال است) در وى رخ‏مى‏نمايد. (16)
سخن گفتن از اينكه آثار عمل بر موقعيت، به سوى مبادى عمل باز مى‏گيردد، به اين معنا نيست كه اين اثر گذارى، به‏طور لزوم تام و كامل باشد. بلكه اين امر، به سبب آن است كه انديشه فرد درباره اين آثار سير تكوين اعمال بعدى وى رامى‏آغازد; نه آن كه آثار واقعى عمل، خود به طور مستقل به اثر گذارى بر عامل بپردازد. هر چند آثار عمل، وجودمستقلى از عامل يافته است، اما چنين نيست كه تاثير گذارى آنها بر عامل، به طور مستقل انجام پذيرد. لذا ممكن است‏آثار واقعى عمل فرد، در بعضى موارد به دام انديشه او بيفتد; زيرا هنگامى كه اين آثار، براى عامل، ناخوشايند هستند، آثار او از آنها گريزان است و به همين سبب، با ديدى باز، به اين آثار نمى‏نگرد، و در نتيجه، تنها پاره‏اى از آنها را مى‏بيند.
همچنين ممكن است اساسا تمامى آثار عمل فرد از وى پنهان بماند و يا صورت تعريف شده‏اى از آنها به او برسد.براى مثال هرگاه فرد، خود را در مقام جحد و انكار قرار دهد، اين قصد و اراده، مانع از آن مى‏شود كه وى به آثار واقعى‏و زيانبار عمل خويش، اعتنا كند; لذا در حالى كه چشم هايش، اين آثار را مى‏بيند، گويى كه آنها را نمى‏بيند، يا در حالى‏كه كه گوش‏هايش، آنچه را درباره اين آثار گفته مى‏شود، مى‏شنود، گويى كه آنها را نمى‏شنود. (17)
به علاوه، ممكن است فرد، صورت تحريف شده‏اى از آثار اعمال خويش داشته باشد، به سبب آن كه موقعيت (كه‏علاوه بر اشياء، دربرگيرنده اشخاص نيز هست)، آثار سبب فرد را به نحو ساده و دست نخورده‏اى، منعكس نمى‏سازد;بلكه; ممكن است اين آثار، توسط اشخاص ديگر، از عامل پنهان داشته شود، يا ممكن است آثار مذكور، به نحوى‏توسط ديگران مورد تفسير قرار گيرد كه صورتى مقلوب و تحريف شده از آنها به دست عامل بدهد. اين حالت از اثربازگشتى، بويژه در رابطه متقابل پيروان و رهبران، بسيار رخ مى‏دهد. چنانكه، در قرآن اشاره شده است كه پيروان، ازرهبران خويش به خدا شكوه مى‏برند كه آنان (با قلب و تحريف يا تفسير اعمال خويش و آثار ويرانگرانه آنها) پيروان رافريفتند و خام كردند و آنان را بر پيروى از خويش ابقا كردند. (18) و از همين رو هنگامى كه پرده از رازها فرو افتد، اين‏دسته از پيروان و رهبران، هر دو از يكديگر بيزارى مى‏جويند و از هم مى‏گريزند; زيرا مى‏بيند كه چگونه آثار تباه وتباهى ساز اعمالشان، توسط ديگرى، آراسته شده و زيبا جلوه داده شده بود. (19)
حاصل كلام آنكه پاره‏اى از آثار عمل فرد، بر اشياء و اشخاص موجود در موقعيت عمل، مترتب مى‏شود كه اعتناى به‏آنها، لازمه شناخت جامع عمل مزبور است. اين دسته از آثار، در حركت‏بازگشتى خود، مبدا معرفتى نوينى را فراهم‏مى‏آورد كه با مبادى ديگر عمل كه در پى مى‏آيند، به اعمال بعدى عامل، صورت مى‏بخشند، اما از آنجا كه اين آثار، ازخلال انديشه عامل، به درك اين آثار، نحوه اثر بازگشتى، متفاوت خواهد بود. ممكن است فرد، كاملا با اين آثار درتماس باشد، يا به طور جزيى به آنها راه يابد، و يا به طور كامل از آنها در حجاب باشد و صورت تحريف شده‏اى از آنهادر ذهن و ضمير خويش داشته باشد.
بنابراين تميز اين نوع از اثر بازگشتى نيز با پسخوراند آشكار است در حالى كه در پسخوراند، برونداد، ويژگى‏هاى خودرا بر سيستم بار مى‏كند و در مورد اثر بازگشى عمل (نوع دوم)، چنين نيست. بلكه، چنان كه گذشت، فرد با آثار عمل‏خويش بر موقعيت، به صورت گزينشى روبه‏رو مى‏شود; به گونه‏اى كه برخى از آنها را مى‏بيند و برخى را نمى‏بيند;برخى را دريافت مى‏كند و برخى را وا مى‏گذارد.
در اينجا لازم است‏به رابطه ميان اثر بازگشتى نوع اول و اثر بازگشتى نوع دوم توجه نماييم در واقع، اثر بازگشتى نوع اول‏زمينه گزينش در اثر بازگشتى نوع دوم را فراهم مى‏كنند. هنگامى كه يك عمل در فرآيند خويش، داراى آثارى بر مبادى‏معرفتى، و ميلى و ارادى خود باشد، مسير حركت‏بعدى مشخص شده است و همين است كه به اثر بازگشتى نوع دوم‏صورتى گزينشى مى‏دهد. فرد بر حسب ويژگيها و احاطه‏اى كه از حيث معرفتى و ميلى و غير آن يافته، آمادگى‏هاى‏معينى را براى آثار عمل خويش بر موقعيت، پيدا مى‏كند و بر حسب حدود اين آمادگى‏ها، از آثار مذكور گزينش‏مى‏كند.

پى‏نوشتها:

1) فلما آتيهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفو الله ماوعدوه و بما كانوا يكذبون. توبه: 77
2) اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه. فاطر: 10
3) الميزان، ذيل آيه.
4) انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون. نحل: 100
5) ولا يتمنونه ابدا بما قدمت ايديهم والله عليم بالظالمين. جمعه: 77
6) ثم اياكم و تهزيع الاخلاق و تصريفها. خطبه 176
7) و ان لسان المؤمن من وراء قلبه و ان قلب المنافق من وراء لسانه: لان المؤمن اذا اراد ان يتكلم بكلام تدبره فى‏نفسه، فان كان خيرا ابداء، و ان كان شرا و اراه. همان.
8) و ان المنافق يتكلم بما اتى على لسانه لا يدرى ماذا له و ماذا عليه. همان.
9) فان هذااللسان جموح بصاحبه. همان.
10) و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما. طه: 115
11) المفردات (ذيل واژه «عقب‏»): و اعقببه كذا اذا اورثه ذلك، قال «فاعقبهم نفاقا».
12) تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا والعاقبه للمتقين. قصص: 82
13) فانطلقا حتى اذا ركبا فى السفينة خرقها قال اخرقتها لتغرق اهلهالقد جئت‏شيئا امرا. كهف: 71
14) فانطلقا حتى اذا ركبا فى السفينة خرقها قال اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئت‏شيئا امرا. كهف: 71
15) اما السفينه فكانت لمساكين يعملون فى البحر فاردت ان اعيبها و كان وراء هم ملك ياخذ كل سفينه غصبا. كهف:79
16) فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله و كرهوا ان يجاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله و قالوا لاتنفروافى الحر قل نار جهنم اشد حرالو كانو يفقهون. توبه:81
17) و جعلنا لهم سمعا و ابصارا و افئدة فما اغنى عنهم سمعهم ولا ابصارهم و لا افئدتهم من شى‏ء اذا كانوا يجحدون‏بآيات الله و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن. احقاف: 24
18) و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيلا. احزاب: 67
19) اذ تبرا الذين اتبعوا من الذين اتبعوا و رآوا العذاب و تقطعت‏بهم الاسباب. و قال الذين اتبعوا لو ان لنا كرة فنتبرا منهم كما تبراوا منا كذلك يريهم الله اعمالهم حسرات عليهم و ما هم بخارجين من النار.